حسین قربانچه
|
ای ماه به خون خضاب اصغر |
فرات تشنه ی او بود و تشنه جان می داد
نخورده آب به خون عمر جاودان می داد
گشوده دست قبولی خدای عز و جل
حسین هستی خود را به ارمغان می داد
عجب نبود اگر در بهای هستی وی
خدا خدایی خود را به رایگان می داد
خدا به مسلخ عشق از خلیل خواست جوان
حسین داوطلب گشته خود جوان می داد
وضوی خون جبین را نکرده بود تمام
که خون پاک دلش را به آسمان می داد
سلاح و جامه شده غارت و کرامت بین
که باز خاتم خود را به ساربان می داد
زلال آب به سقا که هجر غیرت بود
گلوی کودک شش ماهه را نشان می داد
به حیرتم دو لبی را که مصطفی بوسید
چگونه بوسه بر آن چوب خیزران می داد
گلوی تشنه و دریای خون و سجده ی شکر
حسین بود که این گونه امتحان می داد
اگر ز بام فلک قتلگاه را می دید
هزار مرتبه باید مسیح جان می داد
سر بریده، به بالای نی چون قرآن خواند
صدای زنده ی او عرش را تکان می داد
ای کرامت به تو تمام، حسن!
وی گدای تو خاص و عام، حسن!
ای رسول و علی و فاطمه را
نام تو خوش ترین کلام، حسن!
قبر بی زائر تو کعبهٔ دل
حرمت مسجد الحرام، حسن!
این عجب نیست گر امام حسین
پیش پایت کند قیام، حسن!
پای تا فرق حُسن در حُسنی
که خدایت نهاده نام، حسن!
کعبه با آن جلال می گیرد
از مزار تو احترام، حسن!
کیستی تو کریم اهل البیت
کیستم من تو را غلام، حسن!
دوست دارم که در مدینه شبی
به مزارت دهم سلام، حسن!
زائر روضة البقیعم کن
سیدی، سیدی، امام، حسن!
با تو بودم کَرَم کن و مگذار
بی تو عمرم شود تمام، حسن!
خاک ذریهٔ رسولم کن
جان زهرا قسم، قبولم کن
تو به اجداد خویشتن پدری
تو به شخص پیامبر پسری
تو عزیز دل سه معصومی
تو دو دریای نور را گهری
تو ز سر تا به پا امام علی
تو ز پا تا به سر پیامبری
تو امامی امام صبر و رضا
تو ولیِ خدای دادگری
تو غریب همیشه در وطنی
تو امام شهید در صفری
تربت بی چراغ تو گوید
کز شه کربلا غریب تری
تو بزرگ شباب اهل بهشت
تو به پیران راه راهبری
به خداوندگار صبر قسم
که تو در صبر صاحب ظفری
تو جگر پارهٔ رسول خدا
تو به زهرا ستارة سحری
جگر پاره پاره ات گوید
که تو از دست یار خون جگری
صبر تو از قیام سخت تر است
شاهدم لخته لختة جگر است
[ یا حسن مجتبی(ع) ]
ای کرامت به تو تمام، حسن
وی گدای تو خاص و عام، حسن
ای رسول و علی و فاطمه را
نام تو خوش ترین کلام، حسن
قبر بی زائر تو کعبة دل
حرمت مسجد الحرام، حسن
این عجب نیست گر امام حسین
پیش پایت کند قیام، حسن
پای تا فرق حُسن در حُسنی
که خدایت نهاده نام، حسن
کعبه با آن جلال می گیرد
از مزار تو احترام، حسن
کیستی تو کریم اهل البیت
کیستم من تو را غلام، حسن
دوست دارم که در مدینه شبی
به مزارت دهم سلام، حسن
زائر روضة البقیعم کن
سیدی، سیدی، امام، حسن
با تو بودم کَرَم کن و مگذار
بی تو عمرم شود تمام، حسن
خاک ذریة رسولم کن
جان زهرا قسم، قبولم کن
تو به اجداد خویشتن پدری
تو به شخص پیامبر پسری
تو عزیز دل سه معصومی
تو دو دریای نور را گهری
تو ز سر تا به پا امام علی
تو ز پا تا به سر پیامبری
تو امامی امام صبر و رضا
تو ولیِ خدای دادگری
تو غریب همیشه در وطنی
تو امام شهید در صفری
تربت بی چراغ تو گوید
کز شه کربلا غریب تری
تو بزرگ شباب اهل بهشت
تو به پیران راه راهبری
به خداوندگار صبر قسم
که تو در صبر صاحب ظفری
تو جگر پارة رسول خدا
تو به زهرا ستارة سحری
جگر پاره پاره ات گوید
که تو از دست یار خون جگری
صبر تو از قیام سخت تر است
شاهدم لخته لختة جگر است
ای سلام خدا به جان و تنت
ای همه حُسن در رخ حَسنت
تو سپهر و ستاره زخم دلت
تو چراغی و داغ، انجمنت
پیکرت همچو شمع سوخته ای
آب شد در درون پیرهنت
پاره های جگر برون می ریخت
با دل پاره پاره از دهنت
ماهی بحر بر تو می گرید
که غریبی هماره در وطنت
جگر اهل بیت می سوزد
تا قیامت به یاد سوختنت
گه جفا در جواب مهر و وفا
گاه دشنام پاسخ سخنت
عوض آب، زهر کینه به کام
جای گل، ریخت تیر بر بدنت
تیرها بر تو گریه می کردند
اشکشان بود جاری از کفنت
باور هیچ کس نبود نبود
که جسارت شود چنین به تنت
تیر دشمن به زخم تازة تو
گشت شرمنده از جنازة تو
ای مه و آفتاب زوّارت
ای همه خلق سر به دیوارت
جگر سوخته چراغ بقیع
چشم ها جای پای زوّارت
کاش چون شمع تا سحر می سوخت
دل ما در دل شب تارت
پدر و مادرم فدایت باد
که ز هر کس رسید آزارت
زهرخند مغیره می زد زخم
همچو شمشیر بر دل زارت
به تو می گریم ای غریب وطن
که تو را کشت عاقبت یارت
جگر پاره پاره ات باشد
قصة غصه های بسیارت
سوز آن سیلی ای که زهرا خورد
بود عمری به ماه رخسارت
گل باغ دل علی ، به چه جرم
در جگر رفت این همه خارت
چشم "میثم" هماره ریزد اشک
بر تو و بر دو چشم خونبارت
عمر، جان دادن تو بود حسن
یار هم دشمن تو بود حسن
***************
ای سلام خدا به جان و تنت
ای همه حُسن در رخ حَسنت
تو سپهر و ستاره زخم دلت
تو چراغی و داغ، انجمنت
پیکرت همچو شمع سوخته ای
آب شد در درون پیرهنت
پاره های جگر برون می ریخت
با دل پاره پاره از دهنت
ماهی بحر بر تو می گرید
که غریبی هماره در وطنت
جگر اهل بیت می سوزد
تا قیامت به یاد سوختنت
گه جفا در جواب مهر و وفا
گاه دشنام پاسخ سخنت
عوض آب، زهر کینه به کام
جای گل، ریخت تیر بر بدنت
تیرها بر تو گریه می کردند
اشکشان بود جاری از کفنت
باور هیچ کس نبود نبود
که جسارت شود چنین به تنت
تیر دشمن به زخم تازهٔ تو
گشت شرمنده از جنازهٔ تو
ای مه و آفتاب زوّارت
ای همه خلق سر به دیوارت
جگر سوخته چراغ بقیع
چشم ها جای پای زوّارت
کاش چون شمع تا سحر می سوخت
دل ما در دل شب تارت
پدر و مادرم فدایت باد
که ز هر کس رسید آزارت
زهرخند مغیره می زد زخم
همچو شمشیر بر دل زارت
به تو می گریم ای غریب وطن
که تو را کشت عاقبت یارت
جگر پاره پاره ات باشد
قصة غصه های بسیارت
سوز آن سیلی ای که زهرا خورد
بود عمری به ماه رخسارت
گل باغ دل علی ، به چه جرم
در جگر رفت این همه خارت
چشم "میثم" هماره ریزد اشک
بر تو و بر دو چشم خونبارت
عمر، جان دادن تو بود حسن
یار هم دشمن تو بود حسن
غلامرضا سازگار
[ یا حسن مجتبی(ع) ]