تو از تبار بهاری چگونه بی تو بمانم
شمیم عاطفه داری چگونه بی تو بمانم
تو از سلاله نوری تو آفتاب حضوری
به رخش صبح سواری چگونه بی تو بمانم
تویی که باده نابی و گرنه بی تو چه سخت است
تمام عمر خُماری چگونه بی تو بمانم
ببار ابر بهاری هنوز شهره شهر است
کرامتی که تو داری چگونه بی تو بمانم
بیا به خانه دلها که در فراق تو دل را
نمانده است قراری چگونه بی تو بمانم
در خواب دیده بودم یک شب فروغ رویت
کی بر سرای چشمم قصد عبور داری
حمید هنرجو
ای منجی دلهای خزان دیده کجایی
کی میرسد آن جمعه بیایی
ای نبض زمان ذکر دعای فرج تو
ما فوق مکان در نظر اهل ولایی
کنز الفقرایی و همانند نداری
تو رحمت موصوله ی اخسان خدایی
عیب از دل مانیست گرفتار تو هستیم
عیب است کریمان که برانند گدایی
ای زائر تنهای سحرهای مدینه
دلسوخته از روضه ی ام النجبایی
باید که تقاص دم مظلوم بگیری
چون منتقم خون امام الشهدایی
یک جمعه بیایی همه باشیم کنارت
گر میل کنی یا که اراده بنمایی
آن کس که سربه مقدم جز او نمی زند
چون کلب راه پرسه به هر کو نمی زند
این نامرتبی مرا سرزنش نکن
آشفبه حال شانه به کیسو نمیزند
دل که نسوخت گریه به هق هق نمیرسد
شمع سحر نسوخته سوسو نمی زند
توحید را به غیرت پروانه داده اند
می سوزد به هیچ کسی رو نمی زند
مجنون بدون دم زدن عاشق نمی شود
پس نیست عاشق آن که دم از او نمیزند